فرهامفرهام، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره

برای شازده کوچولوم

من ماهی‌ام، نهنگم، عُمّانم آرزوست...

مهرماه نود و نه

پیش نمایش مطلب شما : عکس 1 در این عکس گریه کرده‌ای فرهام. تو این جانور را دوست داشتی و دل‌بسته‌اش بودی. شرایطش نبود، درک می‌کردی، تو پسر کوچولوی فهمیده‌ای هستی. ما هرروز صبح تا ظهر باهم درس می‌خوانیم. من معلمت هستم. به‌ت اخم می‌کنم. برایت مشق می‌گویم. شعر می‌خوانم و کلمات را هجی می‌کنم. من به هرشمایلی که تو محتاجش باشی درمی‌آیم. من عاشقت هستم، مادرت! و طاقت هرچیز را دارم جز اشک‌هایت. پس رها کردن را یاد بگیر، دل بریدن را. وابسته نباش. به وقت ناراحتی بغض کن، گریه کن، اشک بریز اما موقع رهاکردن لحظه‌ای درنگ نکن......
1 مهر 1399

کلاس اول در پانزدهم شهریور سال نودونه

اینجا را ببین فرهام. تو توی مدرسه هستی و کلاس اولی. دنیا هنوز دارد با آن موجود کوچکِ نامرئی می‌جنگد. تو قوی هستی فرهام. تو همهٔ هرچه که من نبودم هستی. شاد، سرشار از اعتماد به‌نفس و مستقل! تو پسر من هستی. پسرِ کلاس اولی که خلاصه شدهٔ همهٔ خواب‌هایم هست. تو خودِ خودِ منی... ...
1 مهر 1399

تولد شش سالگی

اینجا شش ساله شدی فرهام! کنارت من بودم و بابا. یک ماه بود که می‌گفتند دنیا وارد جهانی غریب شده، جهانی که یک موجود کوچکِ میکروسکوپی فرماندهٔ حجمی از استرس و تشویش است. می‌گفتند به دستان‌تان با دیدهٔ تردید نگاه کنید. از بغل گرفتن آدم‌ها بترسید و از همه فاصله بگیرید. ما اما حال‌مان خوب بود. امید داشتیم! شش سال از آمدن موجود کوچکی که توی خانه‌مان قد کشیده بود می‌گذشت و تنها آرزوی‌ ما خندیدن اوست. شادی در دنیایی که شاید بهتر شود. می‌شود. امید داریم. امید ما تویی فرهام ️...
1 مهر 1399
1